بازگشت به صفحه نخست > ادبيات پايداری > «من هنوز اینجا هستم»؛ روایتی از کنشگری زنانه در بستر دادخواهی
«من هنوز اینجا هستم»؛ روایتی از کنشگری زنانه در بستر دادخواهی
الهه وفایی - روان درمانگر فمینیست
شنبه 10 مه 2025,

در بخش ابتدایی فیلم، زندگی خانوادهای آرام و منسجم تصویر میشود؛ مرد در عرصهی سیاست فعال است و زن به امور خانه و فرزندانش رسیدگی میکند. حتی در بزنگاههایی که پدر خانواده به دلایل امنیتی نگران است، یونیس از جزئیات مطلع نمیشود. این شکاف آشکار بین عرصه «عمومی» که به مرد تعلق دارد، و عرصه «خصوصی» که زن در آن محدود شده است، با ناپدید شدن ناگهانی روبنس دگرگون میشود.
فیلم من هنوز اینجا هستم (I’m Still Here) که در برزیل با نام Ainda Estou Aqui شناخته میشود، در سال ۲۰۲۴ ساخته شده است. این درام بیوگرافی سیاسی به کارگردانی والتر سالس، محصول مشترک برزیل و فرانسه است و روایتی واقعی از زندگی یونیس پایوا با بازی فرناندا تورس (Fernanda Torres) و خانوادهاش را بر اساس خاطرات پسرشان مارسلو روبنس پایوا بازگو میکند؛ زنی که همسرش، روبنس پایوا (نماینده سابق کنگره برزیل) با بازی سلتون ملو (Selton Mello)، در دوران دیکتاتوری نظامی دهه ۱۹۷۰ ناپدید شد.
فیلم درباره یک مرد مبارز سیاسی علیه نظام دیکتاتوری برزیل نیست، بلکه تحولی عمیق در مسیر زندگی زنی را دنبال میکند که تا پیش از این، در حاشیهای قابل پیشبینی از زندگی خانوادگی قرار داشت. در بخش ابتدایی فیلم، زندگی خانوادهای آرام و منسجم تصویر میشود؛ مرد در عرصهی سیاست فعال است و زن به امور خانه و فرزندانش رسیدگی میکند. حتی در بزنگاههایی که پدر خانواده به دلایل امنیتی نگران است، یونیس از جزئیات مطلع نمیشود. این شکاف آشکار بین عرصه «عمومی» که به مرد تعلق دارد، و عرصه «خصوصی» که زن در آن محدود شده است، با ناپدید شدن ناگهانی روبنس دگرگون میشود. زنی که تا آن زمان غایب از عرصهی عمومی بود، ناگهان در مرکز یک بحران سیاسی، اخلاقی و شخصی قرار میگیرد.
یونیس پس از ناپدید شدن همسرش، نهتنها با خلایی روانی و عاطفی روبهروست، بلکه با موجی از سکوت، انکار، و بیپاسخی مواجه میشود. حتی دوستان سیاسی همسرش، که انتظار همراهی از آنها میرود، به جای حمایت، دعوت به سکوت میکنند. اما جایی در دل همین بیپاسخیها، نقطهی چرخشی شکل میگیرد: زن، امکان کنشگری مییابد. ناپدید شدن روبنس، گسستی در هویت تعریفشدهی یونیس ایجاد میکند. او دیگر صرفا همسر و مادر نیست، بلکه زنیست در جستوجوی حقیقت. این گسست، بهجای آنکه او را در نقش قربانی نگه دارد، فرایند بازسازی هویتی را کلید میزند که با تصمیم جسورانهاش برای تحصیل در رشتهی حقوق در سن ۴۸ سالگی، ابعاد تازهای مییابد.
این تصمیم، واکنشی صرف به بحران نیست، بلکه تلاشی است برای ورود آگاهانه به جهانی که پیشتر در آن صدایی نداشت.
فیلم، دادخواهی را نه همچون یک حرکت ناگهانی یا واکنشی احساسی، بلکه همچون روندی طولانی، خستهکننده، و تدریجی نشان میدهد. یونیس سالها در پی حقیقت میدود، نامه مینویسد، اسناد جمع میکند، سکوت مقامها را تاب میآورد، و در برابر فروپاشی خانواده مقاومت میکند. این دادخواهی بیش از یک دهه طول میکشد، تا سرانجام روشن میشود که روبنس پایوا چگونه تحت شکنجه کشته شده است. اما حتی رسیدن به حقیقت، پایانی بر تلاش او نیست. او به دفاع از حقوق دیگران، بهویژه بومیان و محیطزیست، ادامه میدهد و نقش موثری در اصلاحات قانونی کشورش ایفا میکند.
کنشگری یونیس در دل دیکتاتوری نظامی معنا و بعدی عمیقتر مییابد. او که در آغاز تنها زنی خانهدار بود، به شکلی تدریجی اما قاطع وارد فضاهایی میشود که برای زنان، بهویژه در ساختارهای مردسالار و سرکوبگر، ممنوع یا محدود بود. یونیس با تبدیل سوگ شخصی به عمل اجتماعی، تصویری ملموس از دادخواهی به عنوان پیوند «امر شخصی» و «امر سیاسی» میسازد و از دل تجربهای فردی، به بازتعریف موقعیت زنان در جامعه دیکتاتوری میپردازد.
در یکی از صحنههای پایانی فیلم، یونیس پوشهای را در دست دارد و به مدارکی خیره شده که حاصل سالها تلاش، پیگیری، و ایستادگیاش در برابر فراموشی و انکار است. یونیس به این کاغذها خیره میشود، نه فقط چون سند مرگ همسرشاند، بلکه چون فشردهی تمام زندگی مبارزاتی اویند. این برگه، برای او حکم یک یادگار دارد؛ تکهای از حافظهای که حالا رسمی شده، قابل لمس شده، و بالاخره نام همسرش را از بینامی بیرون آورده است. یونیس آن را نه صرفا بهعنوان مدرکی برای بایگانی، بلکه همچون نشانهای از پیروزی مقاومت شخصیاش مینگرد. با این حال، این لحظه نه کاملا آرامشبخش است و نه بهطور کامل التیامبخش. حقیقت اگرچه روشن شده، اما عدالت هرگز اجرا نشده است؛ عاملان قتل روبنس هرگز پاسخگو نبودهاند. به همین دلیل، این لحظه برای بیننده، حسی دوگانه دارد: آرامش نسبی از بهدستآمدن حقیقت، در عین حال، تلخی عمیق بیعدالتی. این صحنه نه پایانی راضیکننده، بلکه نوعی مصالحه با واقعیت است. پذیرش اینکه گاهی تنها چیزی که میتوان به دستآورد، ثبت حقیقت است، نه تحقق عدالت.
در صحنه پایانی فیلم، بدون هیچ کلامی، معنای پایداری و حافظه در سکوت به تصویر کشیده میشود. یونیس با بازی فرناندا مونتهنگرو (Fernanda Montenegro) حالا سالخورده است . بر ویلچر نشسته و با آلزایمر دستوپنجه نرم میکند. اما هنوز اینجاست. در کنار فرزندان و نوههایی که حضورشان گواه تداوم خانوادهایست که رژیم دیکتاتوری در صدد فروپاشاندن آن بود. در سکوت و نگاه پر از ابهام یونیس سالخورده، چیزی هست از سنگینی سالهایی که بر او گذشته؛ از خاطراتی که شاید کمرنگ شده باشند، اما در بدن و نگاهش تهنشین ماندهاند. بودن او، با همین ضعف جسمانی و خاموشی ذهنی، خود نوعی مقاومت است. مقاومتی که حالا نه با زبان قانون، بلکه با صرف زندهماندن و با حضور در دل نسلی که ادامهی اوست، معنا پیدا کرده است.
این سکانس، روایت زنیست که اگرچه دیگر نامها و وقایع را به یاد نمیآورد، اما خودش به خاطرهای زنده بدل شده است.
«من هنوز اینجا هستم»، فراتر از روایت یک فقدان فردی، گواهی بر قدرت دگرگونکننده دادخواهی است. این فیلم، داستان زنی را به تصویر میکشد که در مواجهه با خاموشی، انکار و کلیشههای جنسیتی زمانهاش، نه تنها صدایی برای خود برساخت، بلکه با مقاومت پیگیرانه در مسیر دادخواهی، حقیقتی را آشکار کرد که پیامدهای آن فراتر از سرنوشت یک فرد بود. کنشگری یونیس پایوا نشان میدهد که چگونه تلاش برای عدالت، آنگاه که از دل یک تجربه شخصی سرچشمه میگیرد، میتواند به مطالبهای جمعی برای شفافیت و پاسخگویی تبدیل شود و ساختارهای قدرت را به چالش بکشد.
اهمیت دادخواهی در «من هنوز اینجا هستم» نه صرفا برای التیام زخمهای یک خانواده، بلکه به عنوان یک ضرورت برای حفظ حافظه تاریخی، مبارزه با بیعدالتی و تضمین حقوق انسانی برای همگان برجسته میشود. این فیلم یادآور میشود که سکوت در برابر ظلم، راه را برای تکرار آن هموار میکند و تنها از طریق صدای کسانی که برای حقیقت و عدالت پافشاری میکنند، میتوان امیدی به آیندهای روشنتر داشت.



