بازگشت به صفحه نخست > ادبيات پايداری > چرا «شاهدان آشویتس؛ رویارویی و اندیشه‌ها» را ترجمه کردم؟

چرا «شاهدان آشویتس؛ رویارویی و اندیشه‌ها» را ترجمه کردم؟

میهن روستا

دو شنبه 27 ژانويه 2025,

من از روایتی دردناک درباره‌ی کسانی که در اتاق‌های گاز آن‌ها را خفه‌ کردند، به گریه میافتادم؛ همچنان که وقتی شاهدان دادگاه «حمید نوری» در استکهلم از همبندی‌های خود صحبت می کردند. از آنهایی که از بندها برده میشدند و دیگر هیچگاه به بند بازنمی‌گشتند و یا حکایت هراس‌آور «راهروی مرگ» در تابستان ۶۷ را بازگو می‌کردند هم گریه‌ام میگرفت. صحبت از خشونت است و خشم فروخفته، سخن از لجام گسیختگی و ابتذال شر است که در آلمان نازی سال‌های ۱۹۳۳ تا ۱۹۴۵ و در رژیم جمهوری اسلامی از سال ۱۳۵۷ تاکنون توسط انسان آلمانی و ایرانی، علیه آن «دیگری» رذالت خود را نشان داده است.

در سال ۱۹۶۱ و در جریان برگزاری دادگاه «آدولف آیشمن» از افسران بلندپایه نازی و مدیر اداره امور مربوط به یهودیان، «هانا آرنت» با ابراز این نظریه‌اش، طوفانی از خشم به پا کرد:‌ «قربانیان یک رژیم غیرانسانی که به مسیر نابودی کشانده شده‌اند نیز میتوانند در این راه، بخشی از اخلاق انسانی خود را از دست داده باشند. هولوکاست بدون شک یک تراژدی یهودی بود، اما باید در نظر داشت که فقط یهودیان نبودند که قربانی رژیم نازیها شدند. [به نام آدولف هیتلر دست‌کم بیست میلیون انسان به قتل رسیدند و از این شمار، شش میلیون نفر یهودی بودند.] البته به این دلیل که یهودیان در نظم نوین ناسیونال سوسیالیزم هیتلری جایی نداشتند؛ نقشه کامل نابودیشان برنامهریزی شده بود. با وجود این، هولوکاست تنها یک مشکل خاص [یهودی] نیست، و حتی اساسا عنصری از تاریخ یهود نیز نیست. هولوکاست [از نظر تاریخی] در وسط جوامع مدرن و خردگرا اختراع، طراحی و اجرا شده است؛ در جوامعی با بالاترین درجه ارتقا از تکامل تمدن، در فضایی باورنکردنی از دستاوردهای فرهنگی. در نتیجه باید آن را به عنوان مشکل این جوامع با در نظر گرفتن تمدن و فرهنگ‌شان ارزیابی کرد. فرآیند تلاش برای پس زدن حافظه تاریخی در جامعه مدرن ما، مرتبه‌ای بالاتر از جهل را به وجود می‌آورد که جنایت را نادیده می‌گیرد. و این نادیده‌ گرفتن، آسیب‌های قربانیان جنایت علیه بشریت را تشدید می‌کند.»

هانا آرنت به مساله‌ای اشاره می‌کند که می‌توان از آن برای آینده ایرانی که در آن عدالت برقرار و از جنایت عاری باشد، بهره برد. ما ایرانی‌ها، شاید بتوانیم به این پرسش بیاندیشیم که چطور حکومت جمهوری اسلامی توانسته است بیش از چهار دهه چنین جنایت‌هایی انجام دهد و با همین جنایت‌ها به حکومت خود ادامه دهد. آیا در مساله «جنایت» تنها آمران و عاملان جنایت، مسئولیت دارند؟

من کتاب «شاهدان آشویتس؛ رویارویی و اندیشه‌ها» نوشته‌ی «امی بونهوفر»* را برای ترجمه انتخاب کردم. امی‌ بونهوفر، مبارزی علیه حکومت نازی‌ها در دوران حاکمیت فاشیسم در آلمان بود که بعد از پایان جنگ جهانی دوم کنش‌گری حقوق بشری را برای بازگرداندن کرامت انسانی به جامعه‌ای فاجعه‌زده انتخاب کرد. این کتاب، مجموعه نامه‌های امی بونهوفر به دوست‌اش، «ری‌چا» است که در ایالات متحده آمریکا زندگی می‌کرد. این نامه‌ها روایت‌های امی بونهوفر از تجربه او در جریان دادگاه آشویتس است.

من خود را نزدیک با این روایت‌ها می‌بینم؛ در ترس‌ها و نگرانی‌های قربانی‌ها-شاهدان، در زندگی سختی که پشت‌سر گذاشته‌اند، در اندوه‌شان، در گریه‌های‌شان. این درد، دردی مشترک است. وقتی آنها از خود می‌گویند، مانند این است که تجربه‌ی تلخ ما را در ابعاد دیگری روایت میکنند. من از روایتی دردناک درباره‌ی کسانی که در اتاق‌های گاز آن‌ها را خفه‌ کردند، به گریه میافتادم؛ همچنان که وقتی شاهدان دادگاه «حمید نوری» در استکهلم از همبندی‌های خود صحبت می کردند. از آنهایی که از بندها برده میشدند و دیگر هیچگاه به بند بازنمی‌گشتند و یا حکایت هراس‌آور «راهروی مرگ» در تابستان ۶۷ را بازگو می‌کردند هم گریه‌ام میگرفت. صحبت از خشونت است و خشم فروخفته، سخن از لجام گسیختگی و ابتذال شر است که در آلمان نازی سال‌های ۱۹۳۳ تا ۱۹۴۵ و در رژیم جمهوری اسلامی از سال ۱۳۵۷ تاکنون توسط انسان آلمانی و ایرانی، علیه آن «دیگری» رذالت خود را نشان داده است.

فصل مشترک همه‌ی حکومت‌های توتالیتر، زیر پا گذاشتن شان و کرامت انسانی، محروم کردن انسانها از حقوق شهروندی، گرفتن آزادی آنها با تعرض به حقوق فردی و اجتماعیشان و تعرض به تن و روح انسانها از طریق اِعمال شکنجه‌ و اعدام است. سیستمِ سرکوب رژیم جمهوری اسلامی از آغاز به قدرت رسیدن تا کنون تغییری نکرده است، اما شاید بتوان گفت که در دهه‌ی شصت، رژیم اسلامی توانست با تکیه به پایگاه توده‌ای که داشت، با سرکوبی لجام گسیخته به جنگ با مخالفان خود برود و چنان فضای رعب و وحشتی ایجاد کند تا صدای هیچ اعتراضی شنیده نشود.

انتخاب ترجمه نامه‌های امی‌ بونهوفر در کتاب «شاهدان آشویتس؛ رویارویی و اندیشه‌ها»، برای من مهم است چون از جامعه‌ای صحبت می‌کند که در آن‌ سال‌ها، جنایت‌های رژیم در جامعه نادیده گرفته می‌شد. در یکی از نامه‌هایی که امی بونهوفر برای دوست خود فرستاده بود، این سوال را مطرح می‌کند که در چگونه فضایی امکان صورت گرفتن چنین جنایت‌هایی به وجود می‌آید؟ آن‌هایی که دست به جنایت زده بودند، همسرانی مهربان و پدران و مادرانی دلسوز بودند که انسان‌ها را دسته‌جمعی به اتاق‌های گاز می‌فرستادند! در آلمان نازی، رژیم فاشیستی با تکیه بر پایگاه توده‌ای و برنامه‌ریزی برای پیاده کردن نقشه‌‌ی کشتار جمعی با عنوان «راه‌حل نهایی»، از طریق تبلیغات گسترده علیه آن «دیگری»، به تربیت ابرمردانی می‌پرداخت که همراهی در پیاده‌سازی نقشه‌ی سیستماتیک حذف و نابودی «دیگری»، برای آن‌ها افتخارآمیز شده بود.

مرزشکنی بونهوفر در نامه‌های خود به ر‌ی‌چا، وقتی که به رسیدگی و حمایت از شاهدان در دادگاه آشویتس مشغول بود، پرسش‌های قابل تاملی را مطرح می‌کند که می‌توان در مواجهه با جنایت، قربانی، عدالت و دادخواهی بر مبنای حقیقت، به آن‌ها اندیشید. مجموعه روایت‌هایی که او در نامه‌هایش به ری‌چا عنوان می‌کند، حقیقت انسان‌هایی است که بازمانده‌های جنایتی هولناک هستند و البته شاهدان بی‌بدیل آن نیز.
برای دستیابی به حقیقت و عدالت، بهره بردن از تجربه جامعه جهانی الزامی‌ست. عمومی کردن روایت‌های مختلف از تجربه‌های گوناگون عدالت‌محور حول جنایت‌‌ علیه بشریت در جهان، می‌تواند به ساخت حافظه جمعی کمک کند تا بتوانیم در بزنگاه تاریخی، با آمادگی اندیشمندانه و آگاهی نسبت به حقیقت، در جهت برقراری عدالت گام برداریم.

اِمی بونهوفر Emilie "Emmi" Bonhoeffer هم‌رزم همسرش «کلاوس» حقوق‌دان و برادر او* «دیتریش بونهوفر» کشیش، در گروه‌های مقاومت علیه نظام فاشیستی المان و آدولف هیتلر فعال بود. اِمی بونهوفر در این دوران هم‌راه با «هانس فون دونانی» و «رودیگر اشلایشر» از حقوق‌دان‌های عضو نهضت مقاومت علیه فاشیسم، فعالیت می‌کرد. اِمی بونهوفر، با پایان جنگ جهانی دوم، از سال ۱۹۴۸ تا ۱۹۵۲ عضو «شورای محلی حزب دموکرات مسیحی آلمان» بود و در سال ۱۹۵۴ نشان «صلیب فدرال شایستگی درجه یک» را دریافت کرد. اِمی بونهوفر در دهه‌های بعد، تلاش‌های خود را معطوف به جلوگیری از فراموش شدنِ جنایتهای آلمانیها در دوران فاشیسم و در راستای پیش‌برد صلح و عدالت کرد. او در سال ۱۹۶۴، پس از بازگشت به شهر «فرانکفورت» و آغاز دادگاه بررسی جنایت‌های نازی‌ها در اردوگاه آشویتس، کمیته حمایت و رسیدگی به وضعیت شاهدان این دادگاه را پایه‌گذاری کرد و در آن فعال بود.