بازگشت به صفحه نخست > جنایت قتل‌های سیاسی در سال ۱۳۷۷ > روایت سیما صاحبی از قتل سیاسی همسرش محمدجعفر پوینده

روایت سیما صاحبی از قتل سیاسی همسرش محمدجعفر پوینده

دو شنبه 15 نوامبر 2021,

روایت سیما صاحبی از قتل سیاسی همسرش محمدجعفر پوینده، عضو جمع مشورتی کانون نویسندگان ایران و مترجم اعلامیه جهانی حقوق بشر، در نشریه آزادی بیان در آذر ۱۳۹۰

درست ۱۲ آذر ماه ۱۳۷۷ بود که همسرم سراسیمه خبر مفقود شدن محمد مختاری را به اطلاعم رساند. می گفت: «باید کاری کرد». نباید دست روی دست گذاشت تا نویسندگان را یکی پس از دیگری «دستگیر» کنند. واژه دستگیری را با یک قطعیت خاص عنوان کرد. گویی در ذهن او نمی‌گنجید که غیر از دستگیری ممکن است نویسندگان این مرز و بوم سرنوشت دیگری نیز در پیش داشته باشند.

فردای آن روز جمعه بود و من و همسرم در یک تشویش دائمی به‌سر میبردیم و از خود سؤال میکردیم که در نوبت بعد قرعه به نام کدام نویسنده خواهد بود. چون حدس میزدیم که این قاتل‌های که مدتهاست شروع شده و با کشته شدن مجید شریف و داریوش فروهر و پروانه اسکندری به اوج خود رسیده است و ممکن است همچنان ادامه یابد...

روز یکشنبه ۱۵ آذر همسرم با جمعی از دوستانش در کانون نویسندگان دیداری داشت و در آن پیرامون مفقود شدن محمد مختاری و نیز بررسی تدابیری برای حفظ سایر نویسندگان در برابر خطرات آتی به بحث نشستند. ولی مگر کانون نویسندگان توانایی این را داشت که نویسندگان را در برابر تهدیدات حمایت کند؟ ... در همین روزهای التهاب و بی‌قراری، همسرم به دنبال چاپ کتابش «پرسش و پاسخ در باره حقوق بشر» بود و تلاش میکرد که این کتاب درست در ۱۸ آذر که چهلمین سالگرد تصویب اعلامیه جهانی حقوق بشر بود، به چاپ برسد...

سرانجام در روز ۱۸ آذر ۱۳۷۷، همسرم صبح زود به قصد رفتن به سر کار خود در دفتر پژوهشهای فرهنگی از خانه خارج شد. در آن روزهای التهاب، دوستان نویسندهاش به او توصیه کرده بودند که تنها در خیابان رفت و آمد نکند، چون دژخیم مرگ در خیابانها انتظار می کشید تا نویسندگان را یک به یک شکار کند. اصرار من برای اینکه تنها به سر کار نرود، کارساز نبود. میگفت: «نهایت آنست که دستگیرمان میکنند، محاکمه‌مان میکنند و …» ولی در ذهنش نمی‌گنجید که این بار قرار است که داستان به گونه ای بسیار تراژدیکتر به پایان برسد، در ذهنش نمی‌گنجید که رفیقش را که پنجشنبه بعدازظهر، ربوده بودند، کشته باشند.

ساعت ۸ شب از سر کار به خانه برگشتم. نازنین پریشان بود. می‌گفت که پدرش باید ساعت ۵ به خانه برمی‌گشته ولی هیچ خبری از او نیست. بدون آنکه به نازنین چیزی ابراز کنم، همه چیز را تا ته خواندم. وقتی به خانه محمد مختاری زنگ زدم تا شاید او را در آنجا بیابم از خبر پیدا شدن جسد مختاری با خبر شدم. دیگر همه حدس‌هایم به یقین تبدیل شد و سرنوشت شومی که در پیش روی همسرم بود از جلوی چشمم مثل برق گذشت. دیگر تمام شد. دیگر من مانده بودم و بار مسئولیت سنگینی که بر دوش من گذاشته شده بود. در من توانی ایجاد شده بود که قبلا در خود نمی‌دیدم.

دوستان نزدیکش را با خبر کردم. تا آنجایی که در توانم بود بیمارستانهای اطراف کارش و کلانتری‌ها را سر زدم و صبح روز بعد خسته و کوفته با نام‌های در دست و دست در دستان لرزان نازنین، روانه دفتر ریاست جمهوری شدم. در نامه از رئیس جمهور خواسته بودم «به عنوان رئیس قوه مجریه از همه امکانات خود جهت یافتن همسرم» … دریغ نکند. ما را با تمام اصراری که کردیم به دفتر آقای خاتمی راه ندادند ولی نامه را گرفتند و گفتند که جواب خواهند داد. و من ناامیدانه گفتم: «جواب خواهید داد؟! من جواب فوری می‌خواهم! من حفاظت فوری جان همسرم را می‌خواهم.» ولی آنها بی‌اعتنا ما را روانه خانه کردند.

... تا اینکه در روز ۲۱ آذر ساعت ۷ بعدازظهر تلفن زنگ زد. از نیروی انتظامی شهریار کرج زنگ می زدند و می‌گفتند که جسدی را یافته‌اند که مشخصاتش با مشخصاتی که من به نیروی انتظامی کل داده‌ام، برابری میکند. نمیتوانستم گریه کنم...

با آنکه ۴ شبانه روز بود که نخوابیده بودم ولی هنوز توان آن را داشتم که با فریاد توام با اشک جواب خبرنگاران را بدهم و صدای مظلومیت این نویسندگان که تنها به جرم بیان عقاید‌شان اینگونه بی رحمانه صدایشان را در گلو خفه کرده بودند، به گوش جهانیان برسانم. همان روز ۱۸ آذر بود که ناشر کتاب همسرم به دیدن من آمد و با صدای لرزان گفت: «بالاخره کتاب اعلامیه جهانی حقوق بشر در همان روزی که محمد جعفر میخواست، چاپ شد.»

پوشه پی دی اف سند
روایت قتل جعفر پوینده مترجم اعلامیه جهانی حقوق بشر، سیما صاحبی، ۱۸ آذر ۱۳۹۰