بازگشت به صفحه نخست > دادخواهی > از کشتار دهه ۶۰ تا جنبش مهسا؛ بزرگداشت ایستادگی مردم
از کشتار دهه ۶۰ تا جنبش مهسا؛ بزرگداشت ایستادگی مردم
پرستو فروهر
جمعه 20 سپتامبر 2024,

دادخواهی از محدودهی مهر و تعلق فردی بازمانده به عزیز جانباختهاش فرامیرود، دوست داشتن را به تعهدی بدل میکند برای یادآوری سرگذشتی که استبداد شریان حیاتش را قطع کرده؛ درد مرگ در پیکر جانباخته را به خشم بازمانده بدل میکند تا از گلویی زنده و جاندار ندای اعتراض سر دهد.
دادخواهی، داغ ما را از سوگواری، از گیر افتادن در مرثیهخوانی میرهاند. طلب حق است و از این رو در امتداد استقامت سرکوبشدهی جانباختگان قرار میگیرد و شریانی از مقاومت میسازد.
با سلام به همگی شما و با سپاس و قدردانی از کانون رهاورد و برگزارکنندگان گرامی این نشست.
پیش از شروع این توضیح را بدهم که بی شک ایستادگی مردم که عنوان زیبای این برنامه است حوزههای بسیار گسترده و گوناگونی را دربرمیٔگیرد که در این گفتار من تنها به ردگیری حرکتهای دادخواهانه در بستر این ایستادگی میپردازم. در این حوزه هم تمرکز نگاهم به تصویر است، تولید تصویر چه به قصد بازنمایی و چه با رسالت کنشگری؛ به راه طولانی دادخواهی از حذفشدگی قربانیان سرکوب تا حضور جهانی ژینا که نام رمز قیام زن زندگی آزادیست.
فیلمی که دیدیم ما را با چهرهای ناپدید شده روبرو میکند، چهرهی یک اعدامی، که نه تنها حکومت جان او را گرفته که حتی محیط اطرافش او را از یادها و عکسهای جمعی حذف میکنند، تا شاید به فراموشی بسپرند. فیلم راوی سویهای از پدیده حذف در ایران است، که به ویژه در دهه ۶۰ ما با آن به طور وسیع در سطح اجتماعی و حتی در میان نزدیکان اعدامیها و حتی گاه تبعیدیها روبرو بودهایم. چنین رفتارهایی پیآمد سرکوب موذیانه و خشنی ست که از سوی حکومت اعمال شده و میشود، پیآمد اعلام ممنوعیت سوگواری و بزرگداشت، ضرب و شتم و بازداشت دادخواهان و بنبستهایی که دستگاه عریض و طویل امنیتی بر زندگی بازماندگان تحمیل میکند. تا آنجا که تنها راه برونرفت از آن، وادادن و پاپسکشیدن آنان از حقخواهی میشود. اما همان خراشها و خطحطیها که صورت اعدامیها را در دهه ۶۰ ناپدید کرد، در طول زمان به چشم آمده و حذفشدگی یک انسان را رویتپذیر میکند. همین خراشها هستند که کودک را در فیلم به یادآوری و سپس پرسشگری وامیدارند، او را که نماد نسل آینده است به فکر فرومیبرد، دچار معضل میکند، تا آنجا که از روایت حذف فاصله می گبرد و در برابر دروغ و فراموشی دیگران میایستد. کودک اینحا با حقیقتی انکارشده روبرو میشود که بار مسئولیت آن بر زمین مانده است. آن واژه ایستادگی که در عنوان برنامه آمده است اگرچه در میان اطرافیان کودک در این فیلم مصداقی نمییابد اما او چرایی آن را درک میکند و مای بیننده را به چالش میکشد و به همراهی برای کشیدن این بار میخواند.
از آن دوران سیاه تابستان سال ۶۷ اما چند عکس دیگر نیز مانده است که روایتی به غایت متفاوت دارند. عکسهایی برضد حذفشدگی اعدامشدگان. این چند قطعه عکس تاریخی تنها سندهای تصویری باقیمانده از دفنشدگان در خاوران هستند که تا امروز به دست آمدهاند. عکسها را چند تن از بازماندگان اعدامیها، پس از آگاهی از دفن عزیزانشان در گورهای دستهجمعی در صبح زود روز ۷ مرداد ۱۳۶۷ گرفتهاند. سه نفر بودهاند که به قصد دیدن به معنای شاهد شدن و مستند کردن واقعیت به خاوران رفتهاند. آنجا تل بالاآمدهی خاک را با دست کندهاند و کنار زدهاند تا به پیکر اعدامیها رسیدهاند، چهار پیکر در هم تابیده، به تن و سپس چهرهی جسدی جوان و منقبض از درد، به پای جسد دیگری کنار آن چهره. عکسها این تن و چهره و پا را نشان می دهند. پیداست که در حین کندن خاک گرفته شدهاند، با عجله و اضطرابی که بر اغلب تصویرها رد تاری انداخته است. در گزارشی که همراه آن نگاتیوها مخفیانه به بیرون ایران فرستادهاند، نوشتهاند که با نزدیک شدن یک گشت سپاه ناچار به ترک سریع محل شدهاند و نتوانستهاند عکسهای بیشتری بگیرند. بهار مجدزاده، هنرمند تبعیدی ساکن پاریس در تبیین جایگاه والای این عکسها متن درخشانی نوشته است.
در جایی از آن آمده است: در شرایط فعلی میتوان اینطور ادعا کرد که این کلیشهها، تنها امکانات بصری هستند که ازکشتار تابستان ۶۷ بر جا ماندهاند. اما این عکسها در همان لحظه تابستان ۶۷ نه تنها به عنوان سندی برای ارائه به دادگاه گرفته شدهاند بلکه افراد گروه عکاسی با یک شورش به واسطه مِدیوم عکس احتمالاً یک درخواستِ برای کمک، یک اعلامِ خطر را در آن لحظه عکاسی کردند. مجدزاده در اینجا به نکته ای کلیدی اشاره میکند. به اینکه ثبت تصویر نه تنها مستند کردن جنایت است، که مصداق شورش بازماندگان در برابر سیاست حذف است، و همزمان طلب همبستگی ست از همهی آنانی که عکس را خواهند دید. این فرآیند نمود یک کنش دادخواهانه است در عمق سیاهی و وحشت آن دوران، مانند شعلهی کوچک شمعی در اوج تاریکی.
پس از این تصوی ها آنچه از تصویر خاوران برای ما مانده است، حاوی نشانههایی است از ایستادگی بازماندگان در برابر ناپدید کردنهای حکومتی. آنها رفتن خود به خاوران را ثبت کردهاند، گلهایی که بر خاک گذاشتهاند، سنگهای شکستهایی که کنار هم نشاندهاند، کاج هایی که به ردیف چیدهاند، همه و همه نشانههایی که حضور آنان و شورش آنان برضد حذفشدگی را ثبت کرده است. یک نمونه از این نشانهگذاریها را میتوان در همین تصویری دید که در اعلام این مراسم هم به کار رفته و چنان موجز و گویا واقعیت را تبیین کرده که سالهاست در حافظه جمعی به سمبل بصری خاوران بدل شده است. تصویر گلی در سوراخ کف یک گلدان کوچک گلی واژگون. آنان که این گل و گلدان و عکس را چیده و ثبت کردهاند و به یادگار گذاشتهاند در عکس نیستند اما حضور آنهاست که این تصویر را آفریده است و برای ما به یادگار گذاشته است.
میان این نوع کنشهای دادخواهانه و آن رویگردانی و چشمپوشی و فراموشی که در فیلم دیدیم تضاد بزرگی ست که به نظرم همچنان چالش معاصر ما ست.
برای ادراک ایستادگی مردم در حوزه دادخواهی باید به اینگونه کنشها در دورههای پیاپی نگاه کرد و پیوستگی و رشد آنان را تبیین کرد، از دادخواهی جنایت های دهه ۶۰ تا قتلهای سیاسی که در دهه ی ۷۰ اوج گرفت و دادخواهی آنان در درون و بیرون ایران تا جنبش سبز و دی ۹۶ و آبان ۹۸ و پیگیری جنایت هواپیمای اکراینی و سرانجام قیام باشکوه و قدرتمند ژینا که با رشد وسیع کنشهای دادخواهانه همراه بوده و هست.
اگر رد این پیوستگی را در آنچه بهار مجدزاده شورش به واسطه مِدیوم عکس نامیده پی بگیریم، به کنشهای دادخواهانهی بسیاری میرسیم، برای نمونه به اکرم نقابی، مادر سعید زینالی که عکس فرزندش را سالها به دست گرفت و به اینجا و آنجا رفت، از نهادهای حکومتی تا جمعهای مردمی، همهجا یادآور ناپدید شدن فرزندش در قیام ۱۸ تیر ۱۳۷۸ شد. نمونه دیگر آن تصویر جان دادن ندا جلوی لنز یک دوربین بود، که در جای جای جهان پخش شد، جنایت را مستند کرد و همزمان بیننده را به همبستگی با جنبش اعتراضی مردم فراخواند. عکس امیر جواهریفر که زیر شکنجه در کهریزک به شدت آسیب دیده بود و سرانجام به همان زخمها جان سپرد. تصویر مادر ستار بهشتی که بر سر در خانهاش عکس فرزندش را زده تا هرکس به دیدن او میرود اول چهرهی پسر جوان جانباختهاش را ببیند و از زیر نگاه او رد شود. نیز عکسهای زنان قربانی اسیدپاشی، که با نمایش رد اسید بر چهرههای جوانشان بر ضد این تجاوز و سکوت و لاپوشانی حکومتی شوریدند. مرضیه ابراهیمی یکی از قربانیان اسیدپاشی در یک هشدار در فضای مجازی نوشت: این حق ما ست که بدون ترس به خیابانهای شهرمان پا بگذاریم. بدون وحشت زندگی کنیم. ما اسیر نیستیم. شهروندیم.
در اعتراضات دی ۹۶،اعتراضات دراویش گنابادی در گلستان هفتم در زمستان ۹۶ و بعد خیزش گسترده مردم در آبان ۹۸ و بعد اعتراضات آب در خوزستان، تعداد کشتهشدگان به هزاران رسید. عکس و فیلمهایی که به مرور منتشر شد سند خشونت لجامگسیختهی گماشتگان حکومتی بود که هنوز ابعاد آن در هیچیک از این خیزشها برای ما روشن نیست. بویژه در پی آبان ۹۸ است که شکلگیری گردهماییهای مادران دادخواه که با در دست داشتن عکس فرزندان جانباختهشان دور هم جمع میشدند، به دیدار یکدیگر میرفتند و از جمع خود عکس میگرفتند و منتشر میکردند، اوج گرفت و مصداق بارز نقش پررنگ مدیوم تصویر در ثبت دادخواهی و طلب همبستگی برای پیشبرد آن شد. محبوبه رضایی یکی از این مادران دادخواه مادر پژمان قلیپور ۱۸ ساله، بارها در گفتگوهایش تکرار کرد که باید دادخواهی کرد تا مادر دیگری مانند ما ناچار نشود عکس فرزندش را به دست بگیرد.
یک نمونه دیگراز تاثیرگذاری عکس در شکلگیری اعتراض، آن عکسی بود که شکنجهی خدانور را ثبت کرده، درحالیکه به ستون پرچمی بسته شده بود وسط حیاط بازداشتگاه، تا تحقیر بشود و از تشنگی بیتاب. بسیاری پس از قتل حکومتی او این تصویر هولناک را با تن خود بازسازی کردند و از این صحنه عکس گرفتند. او را به یادها آوردند و به خشونت دریدهای که بر او رفت، شوریدند. پس از قتل ژینا یک نمود بارز از درک مسئولیت اجتماعی در حمایت از قربانیان جنایتهای حکومتی هم آن عکس پدر و مادربزرگ ژینا در آن راهروی بیمارستان است که نیلوفر حامدی -یک خبرنگار حرفهای گرفت- و سد سکوت و مماشات را یکسره در جامعه شکست. او در جایگاه خبرنگار تا آنجا پای این مسئولیت ایستاد که زندان و محرومیت نیز او را به عقبنشینی وانداشت. یا آن عکس جسد کیان پیرفلک که مادرش پخش کرد درحالیکه او را شبانه در خانه میان تکه یخهایی که از همسایهها گرفته بود، خوابانده بود تا دست ماموران به او نرسد و مانند بسیاری جسدها زیر خروار بتون ناپیدا نشود. عکس بازنمای شورش آن مادر است و طلب همبستگی او از هر کس که عکس را میبیند.
و تمام عکس ها و فیلمهایی که در طی این ماههای جنبش زن زندگی آزادی، از صحنه های زندگی جانباختگان از سوی بازماندگان و دادخواهان منتشر می شود یا تصویر بازماندگان آنان در حال ادای احترام و سرودخوانی و راههای گوناگون تجدیدعهد کنار مزارهای چشمگیری که اینجا و آنجا برای جانباختگان بنا کردهاند... مقایسه کنید اوجگیری روزافزون این تصویرهای پرشور و باشکوه را با آن خراشها و خطخطیها که در فیلم دیدیم. اینها تصویرهای همان شورشی هستند که برضد حذف و فراموشی به راه افتاده است، یک شریان پرقدرت از ایستادگی مردم که به مرور جاندار و جاندارتر شده، شریان دادخواهی.
این واژهی دادخواهی حالا دیگر سالهاست که همراه من آمده است. بارها و بارها این واژه را نوشتهام، به زبانش آوردهام، در آن تعمق کردهام تا معنا و حساش را درک کنم، در گذر زمان و در فراز و نشیب شرایط با آن بیایم، گاه به آن تکیه کنم و گاه آن را به دوش بگیرم تا به من تکیه کند. در این همراهی طولانی و پر ملات گاهی فکر میکنم این واژه انگار مانند اندامی در تن من شده است. اندامی در چشم و ذهنام که دریچه ی من است ادراک پیرامون و در شانهها و ستون فقراتم که به من توان ایستادن میدهد.
بار نخستی که مشتقی از این واژه را به کار بردم زمستان ۷۷ بود و چهل روز از قتل سیاسی پدرومادرم گذشته بود. در مسچد فخرالدوله سر پیچ خیابانی که خانه و قتلگاه پدرومادرم آنجاست، جمعیتی عظیم از مردم شهر گرد آمده بود و من سخنران آخر مجلس بودم. میدانستم که باید در آخر کلام چیزی گفته شود که همسنگ آن اعتراضی باشد که آن روزها فضا را اشباع کرده بود. باید جملهای میساختم که سنگینی فاجعه را به اعتراض وحقخواهی بدل کند، برای خودم و دیگران. شاید جملهی روانی از کار درنیامد، اما در آن جای خود نشست و به شعاری بدل شد که جمع بارها فریادش زد: داد خواهیم این بیداد را.
در این جمله گوینده خود را با دیگران جمع بسته و فاعل دادخواهی «ما» است. «ما»یی که در آن روزها ملموس و واقعی بود و میشد تلاش خود خود را با دادخواهی آن بست.
واژهی دادخواهی برای من مانند بسیاری از ما بازماندگان آن جانباختگان گرانقدر ـ چه بستگان آنان باشیم، چه دوست و همراه زندگی یا رفیق و همرزم مبارزهی سیاسیشان ـ زایندهی امید و استقامت است؛ دلگرم و توانمندمان میکند، انگار برای ما سنگر میسازد، یا مرزی میکشد میان ما که حق طلبیم با آنها که متجاوزند یا آنها که سکوت و مماشات میکنند.
دادخواهی از محدودهی مهر و تعلق فردی بازمانده به عزیز جانباختهاش فرامیرود، دوست داشتن را به تعهدی بدل میکند برای یادآوری سرگذشتی که استبداد شریان حیاتش را قطع کرده؛ درد مرگ در پیکر جانباخته را به خشم بازمانده بدل میکند تا از گلویی زنده و جاندار ندای اعتراض سر دهد.
دادخواهی، داغ ما را از سوگواری، از گیر افتادن در مرثیهخوانی میرهاند. طلب حق است و از این رو در امتداد استقامت سرکوبشدهی جانباختگان قرار میگیرد و شریانی از مقاومت میسازد.
دادخواهی در روایت فاجعه خلاصه نمیماند، بلکه با کالبدشکافی آن، با ردیابی چراها و چگونهها روشنگری میکند، پاسخ میطلبد و اینگونه زمینهساز دادرسی حقوقی و پالایش اجتماعی میشود، پس رهاییبخش است.
با چنین تعبیری دادخواهی به چالش کشیدن نابودی و مرگی ست که پیآمد استبداد است؛ پس عین تعهد به زندگی و آزادی ست. تلاشیست برای ساختن زندگی عادلانه؛ پس رو به آینده دارد.
این مسیر رو به آیندهی دادخواهی اما باید شناسایی و ساخته شود. بدون کار و خلاقیت انسانی، بدون کنشگری و پیگیری پیش نمیرود. و این تکاپو اگر بالیده شود، فرهنگ میسازد و در ساختار روابط قدرت تأثیرگذار میشود.
دادخواهی ما را به دریافت مسئولیت وامیدارد و ادای آن نه تنها بر عهده بازماندگان که یک وظیفهی جمعی ست که تنها وقتی به کارایی و پویایی لازم دست می یابد که در پیوند با ایستادگی مردم برای دستیابی به آزادی و عدالت قرار گیرد.
با این برداشت بود که در بهمن سال ۱۴۰۱ «پیمان دادخواهی» منتشر شد که در پایان من میخواهم بر اهمیت ولزوم همبستگی بر سر مفاد آن تاکید کنم. در متن آمده است:
«
اینک در میهنمان جنبش پیشرو و برابریخواه «زن زندگی آزادی» سربرآورده که از بنیادهایش دادخواهی و تلاش برای دستیابی به حق و عدالت است. بجاست تا برای پیشبرد این جنبش، آگاهیها و رهآوردهای برآمده از تاریخ خویش را بهکار بندیم. ما که بازماندگان بیش از چهار دهه خشونت و کشتار و تباهی هستیم و عزیزانمان به اعدام، قتل حکومتی و شکنجه محکوم شدهاند؛ ما که به تناسب توان و امکان، برای پیشبرد دادخواهی تلاش کردهایم، باید در این بزنگاه تاریخی با جسارت و صراحت، همزمان با پافشاری بر حقیقت و عدالت، خواهان پایبندی بی چون و چرا به حقوق بشر و کرامت انسان برای همگان باشیم؛ خواهان پایان دادن به شکنجه و اعدام حتا برای آمران و کارگزاران کشتار.
باشد تا از این ضرورت زمان، مبنایی برای همبستگی بسازیم، برای پیشبرد جنبش زن زندگی آزادی
ما امضا کنندگان این پیمان با پایبندی به تمام کنوانسیونها و میثاقهای جهانی ناظر بر رعایت حقوق بشر از امروز تا آن فردای امید، پایبندیم به
لغو مجازات اعدام در ایران
دادخواهی با فرجام حقیقت و عدالت در هر موقعیت. این امر مستلزم همکاری و همیاری با نهادهای ملی و بینالمللی برای روشن کردن همه حقایق دربارهی نقض فاحش حقوق بشر در ایران و به ویژه جنایتهای سیاسی است که برخی از آنها مصداق بارز «جنایت علیه بشریت» هستند
پایان دادن به مصونیت از مجازات برای آمران و عاملان جنایتهای سیاسی
بازسازی و استقلال کامل دستگاه قضایی
مبارزه با فراموشی با پذیرش گوناگونی روایتها و تکوین دقیق حافظهی تاریخی به دور از هر چشمپوشی»
با امید به پیشبرد دادخواهی و همبستگی روزافزون گرد «پیمان دادخواهی»
متن سخنرانی در برنامهای به دعوت کانون رهاورد و کارگروه اجتماعی و حقوق بشری ایزا در روز شنبه ۱۴ سپتامبر در شهر آخن
